129. I knew we would crash at the speed that we're going ..

ساخت وبلاگ

Anywhere, whenever

Apart, but still together

I know I'm not alone ...

 

من باید می دونستم با تو بودن چه آسیبی بهم می زنه. باید می دونستم با برگشتنِ ورقِ زندگیت و اومدنت سمتِ من، چی در انتظارمه. باید می دونستم تو اون آدمِ آروم، موفق و مسلّطی که از بیرون به نظر میای نیستی و یه آتشفشانِ فعال درونت داری که می تونه به بدترین شکل بهَمِت بریزه. باید می دونستم با همهٔ داشته هات، یه خلأ مثلِ یه زخمِ بزرگ در اعماقِ روحت، درست روی قلبت داری. .. شاید می دونستم و نمی خواستم قبول کنم. که بودنِ آدمی با گذشتهٔ تو .. کنارِ من .. به ضررِ هردومونه!

تو برای من اولین بودی .. همهٔ اولین هایِ یک دختر .. اما من برای تو، نه .. اولین نبودم! .. با همهٔ اینا بازم چشمامو بستم روی تمامِ گذشته ت و آدماش، و با تحکّم به همهٔ اونایی که سرزنشم کردن گفتم "دوسش دارم" .. بهشون گفتم که تو عوض شدی .. که دیگه آدما رو واسه یه شب نمی خوای .. که تو هم می تونی یک جا بمونی .. می تونی آروم و قرار بگیری .. می تونی احساس داشته باشی .. گفتم "می تونه و من هم کمکش می کنم" .. و یادمه اون روزاییو که همشون -دوستام و حتی نزدیکترین دوستات که همه چیو می دونستن- مقابلم وایسادن و باهام حرف زدن و حرفشون فقط یک کلمه بود: نه! .. و خب منم به اونا گفتم نه! گفتم اصن به شماها مربوط نیست ... هیچکس نتونست متقاعدم کنه و مجبور شدن کنار بیان چون فکرشو نمی کردن تو دیگه اون عرفان نباشی. خوب یادمه بردیا آخرین باری که مخالفت کرد چی گفت .. سه تایی با دلارام ژ کافه بودیم و من به صبحانه م دست نزده بودم و خیره شده بودم به اسکرین گوشیم که رو کرد به من، بی مقدمه و خیلی جدی گفت: باشه قبول کن! عرفان رفیقِ منه ولی بدون اونی که این وسط از همه بیشتر اذیت میشه خودِ تویی هدی'! ... اما من فقط با چشمای پر از اشکم زل زدم به چهرهٔ عصبانیش و تکرار کردم "دوسش دارم" .. و یادمه روزیو که تو ام بدونِ هیچ توضیحِ اضافه ای، با همون غرور و اخمِ همیشگیت گفتی این جمله رو بهشون. گفتی "دوسش دارم" ...

یادمه اولین شبی که موندم و تو مست بودی، نزدیکای صبح انگشتاتو کشیدی رو اشکام و کشیدی زیرِ چشمات تا خیس شن و درِ گوشم زمزمه کردی: "هدی' .. واسم هیچ اولینی هم نباشی، اولین احساسِ دوست داشتنمی." بهم گفتی تو کلِ بیست و هفت سال زندگیت اولین کسی هستم که دلت واسش لرزیده. گفتی "واسهٔ اونا هیچوقت قلبمو نذاشتم اما واسه تو با همهٔ قلبم هستم. فقط بهم قول بده هیچوقت نذاری بری، ولم کنی." ... اون شب هیچی نگفتم و انقدر نگات کردم تا خوابت برد. ایمان داشتم که راست می گی. هنوزم دارم. هیچیو نذاشتم پای مستیت. از احساست نسبت به خودم، از قلبِ مغرور اما درهم شکسته ت مطمئن بودم و هستم. ولی از خودم نه .. چون تو خودت می دونی من چمه .. می دونی چقدر کم آورده ام. می دونی که من هیچوقت به خودم اعتماد ندارم. می دونی که دلم چینیِ بند زده ست. مثلِ خودت ..

ولی با همهٔ اینا .. من قبول کردم بمونم باهات .. موندم! واسه خوب شدنِ زخمایِ روحت .. موندم تا خوبشون کنم .. موندم تا بالاخره یکم آروم شدی .. یادمه وقتاییو که گریه کردی و گفتی نمی خوای بهم آسیب بزنی .. هیچی نگفتم و بازم موندم .. موندم؛ تو آروم گرفتی و من بیشتر زخم دیدم .. بیشتر کم آوردم .. تا جاییکه دیگه کنترلِ همه چیو از دست دادم .. دعواها شروع شد .. تو داشتی زخمای کهنه تُ بیرون می ریختی و من عصبیتامو ..

اما حالا .. بعدِ همهٔ این اتفاقا که می دونم چرا و از کجا شروع شدن .. و اون یه ماه که نخواستم ببینمت .. و حرفای شبِ آخر قبل از سفرِ من .. و الآنم این بیشتر از یه ماهی که خیلی دورم ازت؛ ... می بینم نمی تونم ازت دست بکشم .. نمی تونم دوسِت نداشته باشم .. نمی تونم ولت کنم ....

تو اولینِ من شدی .. من تا بتونم آخرینِ تو می مونم ..

 

نه .. بهم بگو که اشتباه نکردم ..

125. حتی خورشید نمیده این حسو به رمین .....
ما را در سایت 125. حتی خورشید نمیده این حسو به رمین .. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pavements بازدید : 130 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 3:58