127. 14:55

ساخت وبلاگ

هوا اکثرِ اوقات ابریه. گاهی بارون میاد. شرجی میشه. می تونم تا هر وقت بخوام خیره شم به دریایی که وصله به اقیانوس و انتهایی نداره. کتاب "بلندی های بادگیر" توی دستمه ولی چند ساعت روی صفحهٔ اولش می مونم و به یه کلمه زل می زنم. به خطِ افق اقیانوس اطلس خیره میشم و یه دسته از موهامو می کشم روو لبم. .. عرفان بهم می گفت موهاتو خشک نکن. دوس دارم همینجوری خیس بمونن. .. روی ساحلِ شنی پا میزارم و "بای دِ ساید" گوش میدم. آخر شب که میشه و صدایِ خندهٔ یه گروه دخترِ مستُ می شنوم، دلم یجورِ خاصی می گیره. حس می کنم خیلی تنهام. گریه می کنم و خونه نمی رم. خیابونا رو متر می کنم و بعضی شبا گم میشم. سیگار نمی کشم. قولی ندادم به خودم ولی اینجا انگار حسش نیست. کنارِ اتوبانِ خلوت، خلافِ جهت ماشینا قدم می زنم. دلم سرعتِ بالای ۱۸۰ تا میخواد. ولی نه اینجا. همون جایِ همیشگی. شرق به غربِ اتوبان صدر و بعدم صاف تونل نیایش. نصفه شب. عرفان پاشو بذاره روو گاز و من کنارش از ترس خفه خون گرفته باشم. ... انقدر فکر می کنم و فکر می کنم تا برسم به فانوس دریایی و از خیالات دربیام و بفهمم کجام. بالاخره نصفه شب می رم خونه و جلویِ آینهٔ یکی از اتاقایِ خونهٔ بهراد که فعلاً مالِ منه، وایمیسم و آروم ردِ سیاهِ اشکامو پاک می کنم. دراز می کشم و چشمامو می بندم. می خوام فکر نکنم ولی نمی تونم. ... خیلی چیزا هست ...

بهراد از همون لحظه ای که توو فرودگاه اومد دنبالمون و منو دید و فهمید یه دردم هست، زد به در لودگی و همش باهام شوخی میکنه که مبادا توو فکر و خیال غرق شم. دیروز بالاخره به بهونهٔ اون اختاپوسایِ چندش منو برد موج سواری. موج سواری اونم با این وضعِ من دیگه آخرشه! فکر کرد می ترسم. هرچی گفتم بابا قبلاً رفتم به خدا، تو یادت نیست، عکسامم هست! .. قبول نکرد. دیدم اگه با پای خودم نرم، منو میزنه زیر بغلش میبره. مثِ بچگیامون که زورش فقط به من می رسید. هیچی دیگه با پایِ خودم رفتم. انصافاً وقتی جیغ می زدم و التماسِ بهراد می کردم که ولم نکنه و اونم می خندید، به هیچکدوم از دردام توو این دنیا فکر نمی کردم. شبش بهراد گفت حالا برنامه ها دارم واست ..!! می دونم می خواد چی کار کنه و کجاها ببرتم. منم برنامه ها دارم واسش!! مامان رفت سیاتل به بهونهٔ جلسه و شرکای خارجی :| ولی می دونم اونجا یه خبرایی هست که انقدر میره و میمونه. اصلاً نمی خوام بهش فکر کنم. وقتی مامان رفت منم می خواستم فرار کنم از دستِ بهراد و برم خونهٔ یکی از دوستایِ بابا که رفتن یه شهرِ دیگه و خونشون خالیه. واقعیتش نمی خوام مزاحمِ بهراد باشم. می دونم که به هر حال اونم زندگیِ خودشو داره. ولی مشخصه که نذاشت. فقط یجوری نگام کرد که حساب کار دستم بیاد!

مثبت ترین قسمتِ اینجا آب و هواشه. یعنی اومدم خودِ بهشت .. حالا نه در اون حد. چون یه کم شرجی میشه و میره رو اعصابم. ولی در مقایسه با تهران که دیگه جهنم شده بود، هواش میتونه نوعِ خفیفی از بهشت باشه. البته فقط هواش!

از طرفی دلم نمی خواد برگردم. دلم می خواست تا ابد همینجا می موندم. دنیا تموم میشد و توو همین خیابون با نخلایِ بلند، منم تموم میشدم. از طرفی دلم تنگ شده. وقتی به این فکر می کنم که واقعاً دلم واسه چی تنگ شده، جوابم میشه خیلی چیزا .. خیلی آدما .. خیلی جاها .. خیلی خیابونا .. خیلی خاطره ها .. خیلیا و خیلیا و خیلیا ..

من اگه آدمِ اینجا زندگی کردن بودم همون ۶ سال پیش میومدم می موندم. اما نیستم. همین الانم به این فکر می کنم که زودتر از تاریخی که مامان بلیتِ برگشت گرفته -که نمیدونمم چندم سپتامبره- و حتی قبل از برگشتنِ خودش از سیاتل، برگردم ایران ..

خونه .. اونجا بابا که هست حداقل .. حتی ۱۱ شب به بعد .. حتی اگه یه ساعت در روز ببینمش .. حتی اگه انقدر درگیر کاراش باشه که جواب سلاممو با سرش بده .. حتی اگه دیدنش در حدِ این باشه که ۴ صبح ببینم جلویِ لپتاپ و برگه هایِ بیشمارش روو کاناپه خوابش برده .. حتی اندازهٔ دیدنِ چشمایِ خسته ش .. حتی اندازهٔ یه لبخندِ کوچیک .. اینجا تنها جاییه که خودِ خودمم و تنها جاییه که می تونم صادقانه به خودم اعتراف کنم. هدی'ِ غد و مغرور واسه بقیه، حالا پیشِ خودش اعتراف می کنه دلش واسه باباش تنگ شده. واسه اونی که بود .. اونی که واسه ما بود .. نه واسه شرکتش، نه واسه کارخونه‌ش، نه واسه کارش .. واسه من .. واسه ته تغاریش .. واسه هدی' .. آره دلم تنگ شده واسش!

عرفان هم رفته دبی. گفت این هفته زیاد نمیتونه باهام در تماس باشه چون جلسه داره و درگیر کار و نمایشگاهه. اول توو دلم گفتم به درک! آخه احساس کردم واسم فرقی نداره ولی وقتی عکسی که پیمان واسم از اونجا فرستادُ دیدم، اشک توو چشام جمع شد و فهمیدم خیلی دلم تنگ شده واسش. منِ احمق ..

125. حتی خورشید نمیده این حسو به رمین .....
ما را در سایت 125. حتی خورشید نمیده این حسو به رمین .. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pavements بازدید : 126 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 3:58