124.

ساخت وبلاگ

یه پستی دیدم که نوشته بود:

اونجایی که به خاطرِ علاقه ت،

بهش اجازه میدی

از خط قرمزات عبور کنه

دقیقاً همونجا داری اشتباهِ بزرگی می کنی !

 

فکر کردم دیدم اگه اینجوریه پس من اشتباه کردم پشتِ اشتباه .. شاید از اول ...

 

مامان میگه این قرصا چیه میخوری؟‌ حرف نمی زنم. فقط میشینم کنارش و دستامو دورِ بازوش حلقه می کنم. سرمو تو سینه ش پنهون می کنم و آروم اشک می ریزم. می فهمه حالِ داغونم فقط از رو این نیست که دلم واسش تنگ شده بوده. می دونه یه دردم هست و این به عرفان مربوط میشه، ولی می ذاره خودمو خالی کنم و دیگه هیچی نمی پرسه.

دارم ضعیف و ضعیف تر میشم. رنگم گچه. زیرِ چشام گود افتاده. فشارم پایینه و حس می کنم هیچ خونی تو بدنم نیست. وقتی بلند میشم چشمام سیاه میشن. نمی تونم طولانی مدت وایسم. بعضی وقتا یدفعه میشینم چون می دونم اگه نشینم حتماً میفتم! دکتر گفت اگه آخرِ این ماه و بعد از این سری داروها خوب نشم، باید عمل شم. دلم می خواست گریه کنم. به هیچکس نگفتم. به خدا بچهٔ خوبی شدم و قرصامم می خورم .. خدا کنه این ماه خوب شم دیگه ..

یه هفته س جز دو بار رفتن به مطبِ دکتر و دو بارم دانشگاه واسه امتحان -که تو مسیر چشمامو می بستم و با دلا می رفتم و میومدم- از خونه بیرون نرفتم و این برای من یعنی مرگ! نه باشگاه، نه موسیقی، نه مهمونیایِ جمع و جور و خودمونی و نه پارتیایِ پونصد نفری و شلوغ با کلی مهمونایِ غریبه، نه کافه هایِ آخرِ شب، نه رستوران قرارِ شام و نه دورهمی با رفقا .. همه رو گذاشته‌م کنار فعلاً .. یعنی بخوامم نمی تونم برم. این احساسِ ضعفِ لعنتی و از طرفی ام بی حوصلگی و تمایلِ بیشترم به تنهایی؛ نمی ذاره. امتحانایِ پشتِ هم گذشتن و فقط یکیش مونده! و بعدش .. نمی دونم بعدش چی ..! نمی خوام به بعدش فکر کنم ..

 

+ ۶ ماه پیش .. شبِ اول زمستون .. اولین شبی که موندم پیشت .. تمومِ شب بارون میومد .. تو یادت نیست .. ولی من هر لحظه شو با نگاه کردن به چشمایِ سرخت نفس کشیدم .. با صدایِ نفسایِ سنگینت .. با بویِ الکل و تنت ..

تُ مست بودی .. اما من، هشیارِ هشیار .....

تاريخ پنجشنبه ۱ تیر ۱۳۹۶سـاعت 20:56 نويسنده هدی'| |

125. حتی خورشید نمیده این حسو به رمین .....
ما را در سایت 125. حتی خورشید نمیده این حسو به رمین .. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pavements بازدید : 124 تاريخ : پنجشنبه 8 تير 1396 ساعت: 18:54