120. بگو یادته ..

ساخت وبلاگ

دیشب ساعتِ ۱۱ و خورده ای،

زنگ زدم بهش!

بعد از اینکه کلی بوق خورد،

همین که گوشیو برداشت،

همونطور که گریه می کردم داد زدم:

ماشینتو کوبیدم تو دیواااار ..

حالا بیا ببرش !!

 

+آره عمداً کوبوندم. ولی نه دیوونه ام، نه آزار دارم. فقط بزرگترین مشکلِ من اینه که نمی تونم حرفِ دلمو بزنم. نمی تونم مثلِ آدم حرفامو به زبون بیارم. قبلنا فکر می کردم خب بقیه خودشون باید بفهمن دیگه. لازم به توضیح نیست. از یه حرفِ کوچیک، از چشمام، کارام، رفتارام .. چون خودم همیشه اینجوری بودم. حتی از یه پیام می فهمم طرفم چه مرگشه! یا اینکه رنگِ چشم همیشه یه نشونه س واسم .. از رو تیره و روشن شدن رنگِ چشم هر کسی می فهمم طرف ناراحته و نشون نمیده، یا چی! ولی الان با اینکه می دونم توقعِ زیادیه که بخوام منو بفهمن؛ با این حال بازم نمی تونم حرف بزنم. تا می خوام حرف بزنم عصبانی میشم و بدجور کنترلمو از دست میدم. صدام می لرزه و همینم بیشتر عصبیم می کنه. چون احساس می کنم چیزایی که می خوام بگم انقدر زیادن که نمی تونم همشو به طرفِ مقابلم بفهمونم. احساس می کنم انقدر دلم گرفته که با حرف زدنِ معمولی خوب نمیشم. پس به جاش داد می زنم و گریه م میگیره و آخرشم همهٔ حرفام تو دلم می مونه. یوقتایی ام - مثلِ وضعیتِ الان - یه کاری می کنم که اعتراض و ناراحتیمو نشون بدم. مثلاً می زنم یه چیزیو میشکونم. (اینو دیگه از خودش یاد گرفته م! شکستن !!) الآنم، فقط و فقط خواستم خودمو آروم کنم که اینکارو کردم. خواستم بگم من جزِ اموال و داراییات نیستم! خواستم بهش بفهمونم اگر اون روز صبح حرف نزدم و خفه خون گرفتم، معنیش این نیست که اون مزخرفاتو قبول کردم. می دووووونم!! می دونم که بدتر گند زدم ولی خسته شدم .. بهم گفت "خطرناک شدی هدی! این بچه بازیا چیه؟ چیو می خوای ثابت کنی؟" .. من بچه بازی درمیارم؟ آره خب راس میگه. اشتباه از منه. چون تا وقتی که نتونم مثلِ بچهٔ آدم همهٔ حرفامو بگم، هیچ اتفاقی نمیفته و طبعاً حالِ منم خوب نمیشه. ... راستش یاد یه چیزی افتادم! یه سال و خورده ای پیش، یه روز شنیدیم که نزدیکایِ ۵ صبح، سامی - یکی از دوستایِ دورمون - تو جردن با ۱۴۰ تا سرعت با پرادو کوبیده به یه درخت! دختری که باهاشون بود کشته شد و خودشو رفیقش تا چند ماه بیمارستان بودن. یادمه تو همه سایتا زده بودن که هیچکدوم حالت طبیعی نداشتن و از این حرفا. شاید درست بود این خبر ولی فقط ما می دونستیم که سامی عمداً اینکارو کرده. نه اینکه بخواد دختره بمیره. در واقع می خواست همشون بمیرن. خودش .. دوست دخترش که بهش خیانت کرده بود .. و اون رفیقش که با دختره رو هم ریخته بود! (احمقانه ترین روشِ انتقام گیری در تاریخ)

 

+ لطفاً، انقدر، حسرتِ زندگیِ دیگرانو، نخورید ..!

 

+ به خاطرِ معجزهٔ دعا .. به یادم باشین این روزا .. بلکه بتونم عاقل باشم ..!


برچسب‌ها: دلمشغولی هام

تاريخ پنجشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۶سـاعت 0:8 نويسنده هدی'| |

125. حتی خورشید نمیده این حسو به رمین .....
ما را در سایت 125. حتی خورشید نمیده این حسو به رمین .. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pavements بازدید : 104 تاريخ : پنجشنبه 8 تير 1396 ساعت: 18:54